|
دو شنبه 27 خرداد 1398برچسب:, :: 2:45 :: نويسنده : محمد مهاجر
شبی در حالت مستی گذر گردم بر در خانه ای ناگه برگشتم بردر خانه بدیدم پدرکی کورو فلج افتاده در گوشه ای مادرک مات وپریشان همچو پروانه ای دخترک بی گنه در حال عشق بازی با مرد بیگانه ای مرد چو خارج شد از عشق در حالت مستی دست در جیب نهاد شمرد اسکناس چند دانه ای بر خود لعنت فرستادم آن شب که دیگر در حالت مستی گذر نکنم بر در هیچ خانه ای تا نبینم دخترکه عزت فروش عزت خود را میفروشد بابت نان خانه ای... نظرات شما عزیزان:
سلام!!!!!
وبلاگ جالبی دارید خوشحال میشم به وب منم سربزنید و نظرتونو راجع بهش بگید ![]() ![]() ![]()
خوش تیپ وب قشنگی داری باهاش حال کردم.
![]() ![]()
![]() |